- ساده مرد
- احمق
معنی ساده مرد - جستجوی لغت در جدول جو
- ساده مرد
- سلیم پاکدل صافی ضمیر، ساده لوح ابله احمق
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آزاده جوانمرد فتی، ایرانی
کارگری که سفید کاری ساده و بی گل و گچ بری کند
سهل کردن آسان کردن، پاک کردن خالی کردن، اطلس کردن ستردن نقش و نگار، ستردن موی، چیزی را از چیزی جدا کردن مثلا طلا را از نقره و عسل را از موم
((~. کَ دَ))
فرهنگ فارسی معین
سهل کردن، آسان نمودن، پاک کردن، خالی کردن، اطلس کردن، ستردن نقش و نگار، ستردن موی، تراشیدن موی، چیزی را از چیزی جدا کردن مثلاً طلا را از نقره و عسل را از موم
Streamline
упрощать
rationalisieren
спрощувати
uprościć
simplificar
semplificare
simplificar
simplifier
stroomlijnen
सरल बनाना
menyederhanakan
kolaylaştırmak
kurahisisha
ทำให้เรียบง่าย
সহজ করা
آسان بنانا
بخشنده و کریم و شجاع و دلیر و خردمند
آزاد مرد جوانمرد حر صاحب همت
نیکخواه خیر اندیش، کارساز کارگزار، زیرک هوشیار
مرد برگزیده، جوانمرد، کنایه از بی ریا
پسری که هنوز ریش در نیاورده ساده رخ، ساده زنخ، برای مثال چو خواهی که قدرت بماند بلند / دل ای خواجه در ساده رویان مبند (سعدی۱ - ۴۷) ، زیبا
ساده رو، پسری که هنوز ریش در نیاورده ساده رخ، ساده زنخ، زیبا
بی ریش و امرد